سال 2021

بعد از چند ماه دوری از نوشتن، بدون هیچ بهانه خاصی در شروع سال 2021 در اینجا مطلبی می گذارم که شاید بیشتر جهت ثبت وقایع این چند وقته باشد و خیلی جنبه فلسفی یا احساسی ندارد.

بدون تعارف سال 2020 چقدر بد بود !

احتمالا اکثر مردم دنیا در این مورد هم نظر باشند که این البته اتفاق نادری هست در جهان امروز که مردم دنیا روی چیزی اینقدر هم نظر باشند. من تا استانه فروش کدباکس هم پیش رفتم و برگشتم. از نوک برج به زیر زمین و گوشه پارکینگ سقوط کردم، بیش از هر زمان در کل عمر خودم تجربه بدهکاری مالی را پیدا کردم و شاید خیلی چیزهای شخصی ناخوشایند دیگه که خیلی یادم نمانده باشد.

اما اتفاقات خوبی هم داشت، سفر خیلی خوبی به صورت خانوادگی رفتیم به چهارمین نقطه ساکت دنیا که البته با وجود ما سکوتش به قدر کافی به هم خورد. مدتی پیوسته بسکتبال و البته دیدار پیوسته با رفیق همیشگی داشتم.

فراغت زمانی تو این سال اجازه داد بعد از مدت ها با پسر دایی (امین) مجدد پیک نیک بریم خیلی سر زده به بوشهر و شنا بدون هیچ وسیله ای و یا شبی ناگهانی به دریاچه نمک و کلا خاطرات خیلی خوبی را تجربه کردیم دو نفری که حداقل من دلم نمیخواد هیچ وقت یادم بره.

این بین دنبال طرح ها و ایده هام را گرفتم و با همکاران پروژه ای هم برای پارک علم و فناوری شیراز روانه کردیم که هر چند کند اما خوب روندش در حال پیش رفت هست و از این بابت هم خوشحالم.

یک روز هم با دوست دیگری رفتیم دریاچه های هفت برم در نزدیکی شیراز که اون هم بسیار خوب بود و به سگ ولگردی هم در اون اطراف غذا دادیم حسابی… روزی بود که این پلنگ خسته شور جوانی خویش باز یافت!

خلاصه اتفاقات خوب زیادی رخ داد، در اواخر سال هم با وجود مشکلات مختلف و کرونا پیرو پیشنهاد دوستی قدیمی که هرگز همدیگر را ندیده بودم بار دگر عزم سفر کردم و به استانبول آمدم و مشغول کار برنامه نویسی.

شاید از هر کدوم از موضوعات بالا بشد کلی مطلب نوشت اما همین اشاره کوتاه به هر کدومش کافی هست تا یادم باشد آنچه باید یادم باشد.

اکنون هم که 3 ماهی هست اینجا مشغول کار هستیم و اتاقی کوچک و البته گاهی ترکش هایی از مشکلات ایران ما را یافته و به ما می خورد هنوز.

برای آینده برنامه مشخص و دقیقی دارم که پیرو این برنامه به روشنی مثل گذشته نباید هیچ برنامه خاصی داشته باشم … فلسفه استاد …

لذت آزادی

در میان همه فشارها و مشکلات چقدر حس خوبی هست وقتی حواس آدم از همه چیز پرت شود و با تمام وجود حس کند از همه چیز آزاد است.

گاهی با یک منظره گاهی یک آهنگ یا حتی خواندن یک جمله یک باور قدرتمند در انسان ایجاد میشود که آزاد است و هیچ چیز او را در بند … شهد شیرینی از معرفت. هر چند کوتاه اما جان بخش واقعا

لدت بردن از نفس کشیدن و بودن و داشتن و نداشتن ها در آن واحد لذت از همه هست و نیست… شاید تنها آرامش مرغ حبس شده در این تن همین لحظات است.

قدر دوست

دلتنگ دوستی شدم. قدر دوست خوب ندانستم و افسوس بی فایده است.

هیچ وقت قدر ندانستم آنچه را که در اختیار داشتم و جز حسرت عاقبتی نصیبم نشد، قصد ندارم خیلی به خودم سخت بگیرم اما فکر می کنم در کار و زندگی و دوستی یا حتی برای عاشقی انسان وقت شناسی نبودم.

البته اگر ملولم فقط از این نیست، اما از میان این همه دوست ارزش دیگری دارد. بی دوست احساس غربت به آدم دست می دهد گاهی، سرهایی که تکان می خورد اما کجا فهمی کنند، جز عذاب نیستند.

چنان غمگینم که دگر ساز هم به دست نگیرم، اگر جانب احتیاط رها کنیم شایسته تر که بگیم کار جهان به انصاف نیست و هر چه منصفانه تر بنگریم بیشتر ظلمش نمایان. اما خوب شیخ فرموده خطا بر قلم صنع نرفت ما حالا بیایم اشکال تراشی کنیم؟

لبخند دوست باشد تحمل این همه انصاف جهان از ما.

حوصله ای نیست برای گلایه

چقدر از دیگران گلایه مند بودن حس بدی هست. به قول حضرت حافظ انسان وقتی کمی به خودش میاد متوجه میشه در همه عیوب از همه کس در حال سبقت گیری است. چطور اینقدر از خودمان غافل می شویم؟

امروز بعد از حساب و کتاب حقوق بچه ها حسابی از دستشون گلایه داشتم اما خوب واقعا آدم ها ترکیب خوب و بدشون هستند، نمی شود به خاطر یک مقطع زمانی قضاوتشان کرد. برعکس خودمان که خوب همه دوره خودمان را می دانیم. بالا و پایین خودمان را می‌دانیم و باز غافل از خویش هستیم.

مدتی هست که کارها روی روال است، برای ثبت شرکت دانش بنیان اقداماتی صورت داده ایم، ایده خوبی هم هست. باتری سرفیس هم بعد از یک ماه بالاخره به دستم رسید و در فرصتی باید تعمیرش کنم بفروشم.

حمایت همه جانه پدر و مادر هم هست. موفق شدم وام را کامل تسویه کنم و عملا جز پدر به کسی بدهکار نباشم. البته این بین نباید از حمایت های یکی از دوستان (حجت) هم چشم پوشی کنم. عملا بار هزینه سرورها رفته روی دوش او و با خونسردی و آرامش خاصی بدون هیچ چشمداشتی این لطف و محبت را در حق من کرده که امیدوارم فراموش نکنم و در وقت مناسب جبران کنم براش.

نگرانی هام یکی یکی داره کم میشه حتی دو هفته ای هست که بچه ها فعالتی خیلی خوبی تو کدباکس شروع کردند و انگار جان تازه ای گرفته باشند. فکر می کنم اگر کدباکس جدید بیاد بالا ممکن به روزهای طلایی خودمان برگردیم یا بلکه هم خیلی بهتر از آن بشویم.

حیف ماحصل یک سال و نیم کارم در خارج از کشور بلوک شد. البته خوشحالم چون از واکنش خودم نسبت به این ضربه سنگین مالی راضی هستم. اما حیفم فقط از جهت آن است که مثلا حقوق بچه ها عقب ماند و بدهکار پدر شدم.

خنده دار است که این مدت گاهی همه حساب های من عدد 0 را به خود می دیدن همزمان و من حتی هزینه تمدید اینترنت خودم را نداشتم و فقط اینترنت شبانه استفاده می کردم که تعرفه ارزانی داشت و بسته نامحدودی بود در حالی که مثلا ماشین دارم، کسب و کاری دارم، شاید بیش از 100 میلیون تجهیزات دفتر هست و چند صد میلیون پول بلوکه شده خارج از کشور …

واقعا جز خنده به کار جهان هیچ چیز روا نیست !

من که از برج به زیرزمین رفتن و از زیرزمین به نوک برج رفتن، از گوشیه قبرستان به هتل های لوکس هم تجربه کردم و روزهایی که نداشتن 5000 تومان برای خرید ساندویچ سرنوشت زندگی من را در جوانی عوض کرد و خیلی فراز و نشیب های دیگری که کسی ازش خبر ندارد … افسارمان به دست شماست هر سوی خواستی بکش گله ای نیست.

فریاد رسی نیست!

با فراوانی مشکلات هر چند از دست اضافی ها خلاص کرده ام خودم را اما هنوز هم به اطراف که نگاه می کنم خیلی شلوغ است.

وقتی خلوتمان شلوغ شده باشد به کجا باید پناه ببریم؟ هنوز هم نمی دانم گلایه ازکه برای که کنم. این وضع نا به سامان من است یا روزگار؟ شاید هم هر دو.

هر روز وقتی آزمایشی می میرم خیالم راحت می شود که هنوز زنده ام. این تنها راهی است که انسان بفهمد زنده است، مردن!

با دستان خالی اما همت بلند و امید فراوان همچنان به تلاش ادامه می دهم نه برای رسیدن بلکه برای عبور.

عبور از انسان ها، عبور از خواسته ها، عبور از آرزوها، عبور از زمان و مکان و عبور از همه چیز حتی عبور از خود…

شیدایی یا رهایی یا جدایی یا چه

سال 1398 از نظر همه پر از حادثه بود اما برای من روزهایی از سال های پیش بود که چندین برابر کل روزهای سال 1398 حادثه در خودش داشت. سال 98 اتفاقا خالی ز یار بود.

جدایی از شیدایی میاد یا پیش نیازش هست؟ رهایی پیش نیاز شیدایی هست یا جدایی از رهایی میاد؟

مطالعات و گفتار بزرگان را که مرور می کنم این ها را پیدا می کنم که “برای رها شدن باید اول شیدا شد” از طرف دیگه همیشه وقتی کسی دیگری را رها کند جدایی ایجاد می شود.

پس ما شیدا می شویم، رها می شویم و در نهایت جدا !

شاید برای همین گفتن برای پیدا کردن خودمان باید شیدا بشیم. چون ته این مسیر جدایی هست و معمولا وقتی چیزی را جدا کنی پیدا می شود. گویی ناخالصی در کار باشد که نیاز به جدا شدنش هست تا اصل جنس پیدا شود. اما جدایی آسان نیست. نه اینکه رهایی و شیدایی آسان باشه اما به مراتب بی دردسر تر از جدایی هست.

امسال گذشت، شب یلداش، تابستان و پاییزش و البته فروردین ماهش و من در تعجب، گویی قرار بود نگذره …

از دست رفته ها

هدف های از دست رفته یا همان شکست ها به سادگی فراموش شدنی نیست. خصوصا هر چه بیشتر برای به دست آوردن آنها تلاش کرده باشیم فراموش کردن آنها سخت تر می شود. پذیرش شکست دشوار تر می شود.

سال 1398 برای من پر بود از هدف هایی که قلم گرفته شدند. از همان روزهای نخست سال شروع شد قلم گرفتن هدف های مختلف. گاهی خودخواسته بوده اما به هر حال از سر ناچاری یا آینده نگری. اوضاع از شهریور ماه دیگه بدتر هم شد تا اونجا که رسید به کدباکس و طرح 15 ساله ای که داشتم تقریبا در میانه راه داره شکست را تجربه می کنه و ممکن به طور کامل نابود شود.

آن هم درست در بهترین شرایطی که این کسب و کار دارد. چشمام از بی خوابی درد هست، مدت ها بود این نوع درد چشم را از یاد برده بودم. متاسفانه دچار مشکلاتی شدم که شدیدا درگیری فکری برام ایجاد کرده است.

در عجب هستم که جدیدا چقدر احساس بی سوادی بر من چیره شده به طوری که در هر سایتی سرک می شم با کلی مطلب جدید که بلد نیستم روبرو می شوم. نمی دانم سطح دیگران اینقدر رفته بالا یا من نوع نگاهم عوض شده و قبلا توهم بلد بودن داشتم شاید.

هر چه بیشتر مطالعه می کنم کار سخت تر میشود. لیست لغات و عبارت ها بیشتر می شود. لیست تکنولوژی های جدیدی که اصلا اسمشان هم نشنیده بودم اما باید بلد باشم و اصلا گویی برای دیگران امری پیش پا افتاده است زیادتر می شود. اصلا دیگران کی وقت کردند این همه چیز را یاد بگیرند؟

از میان همه هدف های خط خورده یکی جان سالم به در برده، آن یکی را باید سخت چسبید تا از دست نرود که امید به آن بسته شده است.

شب کاری یا روز کاری

اخیرا شب ها زودتر می خوابم، شاید یک ماهی باشد. و صبح ساعت 7 مثلا بیدار می شوم و دیگه پای کار هستم تا عصر. اما در حدود ساعت 4 عصر دیگه واقعا خستگی بر من چیره شده و کم کم از ساعت 7 عصر خواب آلودگی میاد و نهایت مقاومت من تا ساعت 11 شب باشد.

به پیشنهاد اطرافیان ظهرها 2 ساعت می خوابم تا کاهش فشار شود و مثلا عصر ها را بتوانم استفاده کنم اما این مسئله نهایت کمک کند من تا 12 بیدار باشم و اثر چشمگیری ندارد واقعا. به معنای دیگر من حدود 10 ساعت در هر روز می خوابم و 14 ساعت هم در اختیارم هست.

در گذشته که به قولی شب زنده دار بودم. معمولا یک سره تا 2 ظهر بیدار بودم. بعد ممکن بود (نه همیشه آن هم) از 2 ظهر بخوابیدم مثلا 7 یا 8 شب. و باز یکسره بیدار بودم تا 2 ظهر فردا. هیچ مشکل خستگی یا خواب آلودگی هم دچار نمی شدم. به طور میانگین میشد 5 ساعت خواب در روز و 19 ساعت در اختیارم بود.

فاصله این 19 ساعت را با آن 14 ساعت که می سنجم، حدود 5 ساعت زمان بیشتر برای فعالیت های روزمره به دست می آید. شاید در ظاهر شب زنده داری و عصر ها خوابیدن من کار غلطی بود اما الان عملا بعد از بررسی دقیق مشخص می شه من مثلا در طول یک ماه حدود 150 ساعت زمان را با این متد جدید از دست می دهم و اگر این را برای یک سال حساب کنیم به عدد حیرت آور 1800 ساعت خواهیم رسید. اگر نصف این ساعات را کار مفید بکنم میشود حدود 75 روز کاری برای هر سال.

من الان می فهمم چرا هر زمان خودم را با هم سن و سال های خودم مقایسه می کنم یا هر زمان با کسی مقایسه می کنم که وقتی به قدر او سن داشتم از نظر سطح دانش یا راندمان کاری بهتر بودم فاصله عجیبی مشاهده می کنم. خوب بنده خداها گناهی ندارند با این مدل خواب و بیداری عملا سال اونها 10 ماهه بوده نه 12 ماهه سالی 2 ماه کمتر از من وقت برای یادگیری یا کتاب خواندن یا هر کار مفید دیگری داشته اند. واقعا زمان زیادی هست و اصلا نمی تونم ازش چشم پوشی کنم.

البته به قولی ممکن است من اشتباه دارم این متد را استفاده می کنم، این هم حرفی هست اما خوب دیگران را که نظاره می کنم کلا همه کسانی که شب ها خواب هستند همین وضع را دارند. یعنی شب خواب هستند روز هم به خواب محتاج هستند باز علتش را نمیدونم هر چه آموزه پزشکی بوده که عکس این را گفته اما تجربه خودم و بررسی روند زندگی دیگران کاملا خلاف آموزه های به ظاهر علمی پزشکی هست. شاید هم عده ای میخواهند مردمان را در مسیر خواب زدگی نگهدارند تا به ایشان حکومت کنند و به اسم علم پزشکی این مسئله را ترویج داده باشند.

چون هر چه دانشمند و حکیم و بزرگ داشتیم شب زنده دار بودند و نهایت روزی 4 یا 5 ساعت خواب داشته اند که اتفاقا خواب ایشان همان بعد از ظهر ها بوده نه شب ها. حالا سر دو راهی قرار گرفتم تن به ظاهر و عوام بدهم و شب ها بخوابم یا بر مبنای دانش خود و تجربه خوبی که داشتم برگردم به متد سابق و از اون ساعات عمرم درست استفاده کنم.

رنج زندگان

مانویان کتابی دارند با نام “گنج زندگان” البته شاید بهتره بگم داشتند چون بعید می دونم این روزها مانوی بشود یافت. به هر ترتیب داشتم به به این فکر می کردم بد نیست یک کتاب بنویسم نظیر آن اما با عنوان “رنج زندگان”. یاد قسمتی از فیلم بعد از ظهر سگی افتادم که ناگهان در میانه راه تصمیم سارق به کل عوض شد و در اصل کل فیلمی که ما تماشا می کردیم چیزی بود که در آن لحظه رقم خورد. اگر نه یک فیلم سرقت بانک تکراری بود و بس.

گاهی تغییرهای ناگهانی و بدون برنامه ریزی قبلی آثار خاصی را خلق می کنند.یک فیلم خاص یک موسیقی خاص یک شعر خاص و گاهی یک زندگی خاص. در روزگار ما اما معمولا تغییرات رنجی خاص را ایجاد می کند و بس.

بیهوده ترین تلاش انسان اثبات چیزی به دیگری است. گاهی با یک تغییر کوچک همه اثبات ها بی اعتبار شده و یاز می گردیم سر نقطه اول. در اصل تصوری که ایجاد کرده بودیم از فهم دیگران یک توهم است که در این شرایط متبلور می شود. متوجه می شوید سر تکان دادن هایی که شما تائید و درک حسابش می کردید حال هر چه که بوده اند، آن چیزی که شما گمان می کردید نبوده است و حالا باز مثلا بس !

گاهی با یک تغییر عکس این هم می شود، یعنی در آگاهی کامل عده ای را که می دانید هیچ فهمی از آنچه می گویید ندارند را دچار توهم می کنیم که فهمیده اند جریان چیست و حس کنند چقدر عاقلانه در حال تکان دادن سر هستند و این هم بس.

رنج زندگان بیش تر از آن که ریشه در جهل یا عدم آگاهی داشته باشد، متاثر از نتایج غیر قابل پیش بینی تغییرات است. هر چه تغییرات بیشتر رنج زندگانی بیشتر می شود. شاید این که در ادبیات ما استوار کلمه ایمن و آرامش بخشی هست به همین دلیل است. تجدد گرایان در جستجوی تغییرات چه رنج ها که به زندگان روا نکرده اند.

همان در پی غاری و خلوتی باید بود دور از همه مهربانان و دلسوزان و رفیقان و همراهان … که جز رنج از ایشان ثمری نیست.